- مثله کردن
- اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
معنی مثله کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- مثله کردن ((~. کَ دَ))
- گوش هاوبینی کسی را بریدن، شکنجه دادن، عقوبت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
داستانی کردن بر سر زبانها انداختن که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام رستم داستان (فردوسی)
تازیدن، تاختن
آبله بر آوردن
شتاب کردن
آگاهاندن، آگاه کردن
در هم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه، لباس، کاغذ و غیره
حمله آوردن
چاره کردن، افسون کردن نیرنگ زدن، گریسیدن فریبیدن چاره کردن به دام انداختن
سماجت و پا فشاری کردن
هجوم بردن، یورش بردن
زاری کردن، نوحه کردن
فشردن و در هم مالیدن و له کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
فریب دادن، کلک زدن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
آماسه کردن باد کردن گچ یا گل بر دیوار زبانزد ساختمانی آماس کردن گچ و امثال آن و فاصله پیدا شدن میان آن با دیوار یا سقف که مقدمه افتادن باشد
اشتافتن شتافتن شتاب کردن شتافتن
پیچیدن، در نور دیدن، طی
چرک کردن ماده کردن دمل (جراحت)، بچرک نشستن دمل (جراحت و غیره) چرک کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
پرو هاندن، آگاشتن مثبت گرداندن
فشرده و مالیده و له و لورده کردن، خرد و خمیر کردن: فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
تنپوش دادن خلعت دادن
جاوید کردن جاودان کردن جاویدساختن جاودان کردن: شاعران و نویسندگان نام نیک او را مخلد کرده اند
خود (خویشتن) را مرده کردن، خود را همچون مرده ساختن: خویشتن مرده کرده بودم و تو مرا زنده کردی، خود را مرده وانمودکردن
تلاج کردن داد و فریاد کردن داد و فریاد کردن قال و قیل کردن شلوغ کردن: و اگر کس صواب و خطای آن باز نمودی در خشم شدی و مشغله کردی و دشنام دادی
زیا وندنیدن زینه مند کردن
پاک کردن زدودن پاک کردن زدودن: جان دوم را که ندانند خلق مصقله ای کرد و بجانان سپرد. (رودکی)
آکاسنیدن آکاهنیدن آگاهاندن
زشت گرداندن عیب کردن
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
گریه و زاری و نوحه کردن